زبر الحدید

رَبِ‌ إِنِّی‌ لِمَا أَنْزَلْتَ‌ إِلَیَ‌ مِنْ‌ خَیْرٍ فَقِیرٌ

زبر الحدید

رَبِ‌ إِنِّی‌ لِمَا أَنْزَلْتَ‌ إِلَیَ‌ مِنْ‌ خَیْرٍ فَقِیرٌ

زبر الحدید

زمین بازی بچه های مسجد...

آخرین مطالب

نویسندگان

۶۰ مطلب توسط «طیبین» ثبت شده است

 

بسم رب الشهدا و الصدیقین

برداشتی از چند آیه ابتدایی سوره مدثر

تمام حرکات عالم با قیام صورت می‌گیرد، بعضی قیام ها در تنهایی و در دل شب صورت می‌گیرد؛ باید بلند شد و قیام کرد...

 

دیگر وقت خواب و استراحت نیست! زمان قیام و تبلیغ فرا رسیده است. مشرکان مکه در پی بد نام کردن رسول الله(ص) به آنهایی که به هنگام حج از آنها درباره پیامبر سوال می‌کردند لغب کاهن، مجنون و از همه بدتر ساحر را به پیامبر می‌دادند؛ دیگر نمی‌شود دست روی دست گذاشت، باید قیام کرد و به تبلیغات ضد رسول الله(ص) خاتمه داد...

امروز هم همین است. رسانه ها از سر تا سر جهان مشغول تخریب اسلام و حکومت بزرگش هستند؛ باید بر سنگینی این پتو غلبه کرد تا بتوان بر دشمنان اسلام هم غلبه کرد که اگر ارزش این پتو و خواب بیشتر باشد قطعا در این راه درمانده خواهیم بود.

باید خود را وقف اسلام کنیم، باید از خوابمان بزنیم تا پرچم اسلام زمین نماند. بی شک چشم امام زمانمان (ارواحناه فداه) به ماست تا در زمان غیبتش بتوانیم حکومت و دین اسلام را حفظ کنیم و با تمام وجود از آن دفاع کنیم تا پرچم اسلام به دستان مبارکشان رسد و انشاءالله رزق دنیا و آخرتمان هم از دست پر خیر و برکتشان بگیریم...

یاعلی(ع)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۰۰ ، ۲۲:۰۷
طیبین

 الله الرحمن الرحیم و صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

به نظر من ده آیه ی ابتدایی سوره ی مدثر می تونه یه تلنگر باشه و به شرایط این روزهای ما هم بی شباهت نیست ابتدای سوره به پیامبر ندا داده میشه که برخیز و بترسان و پروردگارت را بزرگ دار و.....

حالا با این مفهومی که گفتم میخوام یه گریز بزنم به حال و روز خودمون به شرایط فعلی جامعه خب ما الان خیلی وضعیت جالبی نداریم کشور ما به یک بیماری واقعا منحوس دچار شده و متأسفانه ما داریم روزانه تعداد زیادی از هموطن هامون رو از دست میدیم و به غیر از این آسیب هایی که حدودا تو این یک سال و نیم از لحاظ اقتصادی آموزشی و.... هم به ما وارد شده غیر قابل انکار هست. و خب به طبع تاثیر این بیماری روی ما هم که قشر نوجوان و دانش آموز این مملکت بودیم کم نبوده از طرفی آموزش ها به فضای مجازی منتقل شده که خب کیفیت آموزش رو تحت تاثیر قرار داده و از طرف دیگه هم شور و نشاط ما رو گرفته و به اصطلاح دست به عصامون کرده. نه خیلی میتونیم به گردش بریم با رفقا صحبت کنیم و....

اما غایت من از نوشتن این متن این بوده که با همه ی این مشکلات ما نباید یه گوشه بشنیم و دست روی دست بزاریم. الان حال و روز ما با وجود این مشکلاتی که گفتم تا حدودی شباهت داره به پیامبری که جامه به سر خودش کشیده ولی خدا بهش میگه برخیز.

ما هم نباید بشینیم باید برخیزیم این جای متن رو هر کسی باید خودش بگه که برخیز و چیکار کنه

شاید باید برخیزیمو بهتر و بیشتر از قبل قرآن بخونیم؟؟؟

شاید باید به خودمون بیایم و تنبلی ها رو بزاریم کنار

و

.

.

.

.

.

.

.

.

.

إِنَّ رَحۡمَتَ ٱللَّهِ قَرِیبٞ مِّنَ ٱلۡمُحۡسِنِینَ

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۰۰ ، ۱۹:۵۴
طیبین

بسم الله الرحمن الرحیم 

خلاصه زندگی نامه و خاطرات سرلشکر شهید حجت الاسلام مصطفی ردانی پور 

 

1.اجازه:

از آرزو های قلبی من بود! اینکه بتوانم برای آقا مصطفی کاری انجام دهم. احساس می کردم حق مطلب درباره این سردار بزرگ ادا نشده.

وقتی برای یک فرمانده دفاع مقدس بیش از سی عنوان کتاب منتشر می شود، فیلم ساخته می شود، برنامه تلوزیونی در سالگرد او پخش می شود و... پس چرا آقا مصطفی این قدر غریب است! 

این صحبت ها را به برادر ایشان گفتم؛ او که خودش زمانی فرمانده یکی از گردان های لشکر بود ایشان هم حرف های مرا تایید کرد.

بعد با همان لحن آرام و متین ادامه داد: مصطفی عاشق گمنامی بود. حتی از اینکه به عنوان یک فرمانده مطرح شود بیزار بود. فرماندهی را فقط به عنوان ادای تکلیف می دانست.

بعد این صحبت ها گفتم: آمده ام از شما اجازه بگیرم اگر اجازه بدهید برای این شهید کاری انجام دهم.

حاج علی آقا نگاهی کرد به من کرد و گفت: چرا از من اجازه می گیری؟ برو از خود شهید اجازه بگیر، هر وقت اجازه گرفتی ما در خدمتیم!

وقتی از خانه شهید ردانی پور بیرون آمدم حس کردم آن ها علاقه ایی به این کار ندارند، با اینکه خیلی علاقه مند به این کار بودم ولی دلسرد شدم و به تهران برگشتم.

 

آن شب خوابی دیدم، در کنار یک جاده خاکی، حال و هوای جنگ را داشت یک نفر که در جمعیت بود و نورانیت عجیبی داشت آمد و دست مرا گرفت. او را کامل شناختم او مصطفی ردانی پور بود. دقایقی مشغول صحبت بودیم. آخرین مطلبی که گفت این بود که او را در اصفهان ترور کرده اند ولی موفق هم نبودند من هم با تعجب به صحبت هایش گوش می کردم.

یک باره از خواب پریدم. غروب جمعه زنگ زدم به برادر شهید و ماجرا را برای او تعریف کردم. ایشان هم گفت: اجازه را گرفتی! 

بعد هم برای آخر هفته قرار گذاشتیم تا بقیه خاطرات را جمع آوری کنیم. خدا را شکر کردم و برای آخر هفته راهی اصفهان شدیم.

2.مرگ:

مصطفی را خیلی دوست داشتم. برای من همبازی شده بود. تازه چهار دست و پا راه افتاده بود و بریده بریده حرف می زد، روز به روز هم شیرین تر و تو دل برو تر می شد تا اینکه اتفاق بدی افتاد!

شدیدا تب کرد. چند روزی بود که تب او پایین نمی آمد. دکتر هم رفتیم و دارو داد. اما فایده نداشت. وضعیت بهداشت و درمان مثل حالا نبود. ساعت به ساعت حالش بدتر می شد. هیچ کاری هم از دست ما بر نمی آمد. یکی از فرزندان مادرم قبلا به همین صورت از دنیا رفته بود برای همین خیلی می ترسیدیم.

کم کم نفس های او به شمار افتاد و تشنج کرد، هر لحظه داغ تر می شد. ساعاتی بعد مصطفی جان به جان آفرین تسلیم کرد. برادر دوست داشتنی من در سن یک سالگی از دنیا رفت! برای اینکه مادر را آرام کنیم مادر بزرگم جنازه مصطفی را لای پارچه پیچید و کنار حیاط گذاشت. و به من گفت: فردا که پدرت از روستا برگشت دفنش کنید!

صبح روز بعد، پدرم هنوز از روستا نیومده بود که صدای مرشد آمد. مادرم مرا صدا و گفت: این پدب را بده مرشد.

رفتم دم در. دیدم مرشد پشت درب خانه ما ایستاده. پول را که به او دادم بی مقدمه گفت: برو بچه را شیر بده!! چند باری این جمله را تکرار کرد و رفت.

مادربزرگ با ناباوری جنازه بچه که حالا سرد شده بود از گوشه حیاط برداشت و او را زیر سینه قرار داد. اما هیچ اثری از حیاط در مصطفی نبود.

حال روحی همه ما به هم ریخته بود. خواستم از اتاق بروم بیرون که یک دفعه 

مادر فریاد زد: مصطفی، مصطفی، بچه زنده است!!

بچه آرام آرام داشت شیر میخورد نه اثری از تب هست نه مریضی!  خدا عمر دوباره به برادرم داده بود! 

3. دعای کمیل:

از برنامه های ثابت او در شب های جمعه دعای کمیل بود. آن هم با حالتی عرفانی.

مصطفی وقتی مشغول دعا می شد دیگر در این دنیا نبود. او دعا را نمی خواند، بلکه با تمام وجود آن عبارت ها را حس می کرد.

عجیب ترین و معنوی ترین دعای کمیل او در شب سی ام بهمن سال 1360 بود.

روز بعد از آن عملیات چزابه آغاز می شد. مشخص نبود تا ساعاتی بعد چه کسانی مسافر ملکوت می شوند. 

معلوم است کسانی که خدای خود را با مفاهیم بلند این دعا می خوانند چه غوغایی می کنند. طی دعا مصطفی چندین بار غش کرد و از حال رفت. 

در آن شرایط جبهه ها و فشار های کمرشکن داخلی و خارجی تنها چیزی که امکان داشت مشکلات را حل کند همین ارتباط با خدا بود. 

آن شب در مجلس دعای او دو هزار نفر حضور داشتند که نیمی از آنها دو روز بعد در ملکوت آسمان ها مهمان خدا بودند.

بخشی از خاطرات و زندگی نامه شهید مصطفی ردانی پور از زبان برادر و جمعی از دوستان شهید (1)

یاحق 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۰۰ ، ۲۳:۵۲
طیبین

سورة المسد

بسم الله الرحمن الرحیم 

                  
۱)ترجمه: بریده باد دو دست ابولهب (مرگ بر او باد)!
۱)تفسیر: <<تَب>>و<<تَباب>> به معنی خسران و هلاکت و بطلان است.   معنای کلمه <<یَد>> در آیه ب معنای لُغَوی اش نیست بلکه کنایه است از قدرت آدمی؛ چون دست در انسان عضوی است که مقاصدش به وسیله ی آن انجام می گردد و <<تبات و خاسر شدن دست >> به معنای باطل شدن اعمال آدمی می باشد. پس این نفرینی که به ابولهب شده،هلاکت خودش و بطلان و بی اثر گشتن توطئه هایی است که به منظور خاموش کردن نور نبوّت می کرد و یا قضایی است از خداوند به این هلاکت و بطلان توطئه ها.ابولهب فرزند عبدالمطلب(عموی رسول خدا(ص))بود،که سخت با پیامبر دشمنی می کرد و در تکذیب گفته ها و دعوت ایشان و در آزار اذیتشان اصرار می ورزید. هنگامی که رسول خدا(ص)،او و سایر اقوام نزدیک خود را برای اولین بار دعوت کردند، در پاسخش گفتند:" تَبًّا لَکَ : خسران و هلاکت برتو باد". که این سوره نازل شد و گفتار اورا به خودش رد کرد که:"زیانکاری و هلاکت بر ابولهب باد". ابولهب نام مستعار او بود و نامش عبدالعزّی یا عبدمناف بوده است و اینکه خداوند اورا با کُنیه نام برده،برای اشاره به انتسابی است که او به آتش جهنّم دارد، <<لهب یعنی زبانه ی آتش>>


۲)ترجمه:مال وی و آنچه به دست آورده، دردی از او دوا نکرد.
۲)تفسیر: حرف <<ما>> برای نفی آینده است.
می فرمایند:"مال و ثروتش و آن اعمالی کهبا دست خود مرتکب سده بود،هیچ دردی از او دوا نکرد(نفرین خدا و قضای حتمی او مبنی بر هلاکت و خسران را نتوانست دور کند.)".


۳)ترجمه: به زودی وارد آتش شعله ور شود،
۳)تفسیر: اینکه کلمه <<نار>> بصورت نکره (بدون الف و لام) آمده ،برای این بوده که عظمت و هولناکی آن را برساند.


۴)ترجمه: همراه زنش که هیزم کش است،
۴)تفسیر: کلمه امراءه:عطف است به آیه قبل یعنی:"بزودی ابولهب وهمسرش داخل آتش زبانه دار (آتش دوزخ)خواهند شد"


۵)ترجمه:و طنابی محکم تابیده به گردن دارد.
۵)تفسیر: کلمه:<<مَسَد>> به معنای طنابی است که از لیف خرما بافته شده باشد.
ظاهرا مراد از این آیه این باشد که همسر ابولهب به زودی در آتش دوزخ در قیامت به همان صورتی مجسّم و نمایان می شود،که در دنیا به خود گرفته بود. در دنیا شاخه های خار و بته های دیگر را به طناب میپیچید و حمل می کرد و شبانه آن هارا بر سر راه رسول خدا(ص)می ریخت و ایشان را آزار می داد که در قیامت نیز طناب به گردن و هیزم به پشت نمایان خواهد شد.

 

محمدامین صداقت خواه 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۷:۳۶
طیبین

بسم الله

سوره نوشت علق_ علیرضا محمدی

به نظرم بیماری نقطه ایست که انسان به ناچیز بودن خودش پی‌میبرد.
خودم از کودکی به بیماری های عادی مبتلا شده بودم و حاضر بودم هرکاری بکنم تا مثل روز اول شوم.
اما وقتی فهمیدم پدرم تومور مغزی دارد اوضاع فرق میکرد.
هیچ دکتری امید نداشت. تاجایی که میخواستیم کاری کنیم که پروفسور سمیعی پدرم را عمل کند.
جز خدا از دست چه کسی کاری برمیامد؟
باید از چه کسی خواهش میکردیم؟
چه کسی به او زندگی دوباره بخشید؟

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۰۰ ، ۲۰:۴۵
طیبین

 

به نام خدا

سوره نوشت علق _محمد حسین احمدی

به نظر من همه انسان ها به جز پیامبران و امامان داری فقری هستن
یکی فقر دینی یکی دیگر فقر مالی و...
اما به نظر من هیچ فقری بد تر از فقر دینی نیست، هیچ کدام از ما نمی خواهیم در روز قیامت به جهنم راه پیدا کنیم بلکه دوست داریم به بهشت برسیم،انسان باید تلاش کند که این فقر را در خود ازبین ببرد تا به رستگاری برسد و راه کم کردن این فقر خواندن قرآن و احادیث و ... است.
و ما همیشه باید به یاد داشته باشیم که تنها کسی که فقر رو از بین میبرد خدا است، نه شخص دیگری.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۴:۵۴
طیبین

بسم الله الرحمن الرحیم و صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

                               《خط خطی می کردم》
می نوشتم،از کودکی می نوشتم.هر کسی که سواد نوشتن داشته باشد می نویسد.از همان کلاس اول که به مدرسه می‌رویم. نوشتن را شروع می کنیم.خیلی از انسان ها می نویسند؛اما چه می نویسند؟؟؟!!!
اسم خودشان را؟؟؟بابا آب داد؟؟؟قولنامه فروش و خرید؟؟؟داستان؟؟؟دلنوشت؟؟؟؟سوره نوشت؟؟؟
سرتان را درد نیارم بروم سراغ اصل مطلب.
من هم می نوشتم به قول خودم خط خطی میکردم؛از کودکی مشغول به خط خطی کردن بودم و می‌دانستم که نه توان و استعدادی در نوشتن دارم؛نه حوصله اش را.
پسر شر و شوری بودم که دلخوش به بازیگوشی بودم؛دلخوش به انتظار نشستن یک هفته ای برای زنگ ورزش،دلخوش به فوتبال بازی کردن در پارک بعد از تمام شدن زمان مدرسه.نوشتن در کارم نبود؛جز خط خطی کردن چندین متن و داستان از ترس کم شدن نمره انشاء.اما از یه جایی به بعد احساس کردم باید نوشت ن ۚ وَالْقَلَمِ وَمَا یَسْطُرُون از خدا کمک خواستم که بتوانم بنویسم تا ثبت کنم؛بتوانم بنویسم تا بهتر عمل کنم و...
حالا می نویسم؛درست است بد می نویسم؛دیر می نویسم و...اما می نویسم و هنوز خیلی کار دارم و خیلی فقیر و حقیر هستم.
میخواهم بگویم ای رفیق ای تویی که فکر میکنی استعداد نداری،این خداست که باید بدهد،اوست که باید بخواهد إِذَا قَضَىٰ أَمْرًا فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ
فقط حواست سر یه چیزی جمع باشه؛ وقتی به یه چیزی رسیدی بدون که تو هنوز خیلی فقیری و هنوز خیلی جای کار داری.
پناه ببر از شر طغیان به خدا
پناه ببر از شر بی نیازی به خدا که همون لحظه ای که فکر کنی بی نیازی،نمودارت نزولی میشه و دیگه پیشرفتی تو کارت نیست.
ما هممون وابسته هستیم؛حتی تو خلقت مون هم میتونی وابستگی رو ببینی خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ
حالا که فهمیدیم وابسته ایم بهتره به خدای خودمون وابسته بشیم و ریسمان بین خودمون و خدا را محکم تر کنیم که می فرماید وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعًا وَلَا تَفَرَّقُوا حالا که میدونیم همه قراره تنهامون بزارن و برن بهتره به یکی دل ببندیم که همیشه باهامونه و هوامونو داره.
بیاید دل ببندیم

یاعلی(ع)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۶:۳۳
طیبین

بسم الله الرحمن الرحیم

سوره نوشت کلاس تدبر (سوره علق)

 

صفر شدن مطلق، یعنی به نتیجه این رسیدن که آدم مقابل یک چیزی هیچه یا مقابل همه چی، هیچ بودن در مقابل کاری، وظیفه ای و مهم تر از همه هیچ بودن در برابر خالق!

همه ما بارها علاوه بر هیچی نبودن در مقابل خالق بارها این صفر بودن مطلق را نسبت به همه امور ها تجربه کردیم.

این صفر بودنه انقدر برای ما پیش اومده که شاید بعضی اوقات از سر عادی شدنه ازش گذشت کردیم و از یادمان رفته ولی انقدر زیاد هست که بشود یکی از آنها را گفت.

در زندگی بنده حقیر خیلی این اتفاق افتاده که علاقه ایی به کاری باشه ولی تاحالا نشده که انجام بشه و انتهای این انجام نشده آدم به یک هیچ بودن و صفر بودن مطلق میرسه. برای مثال بنده همیشه دلم میخواست در یکی از مراسم های مهم کاری را انجام دهم و همیشه تصویرش تو ذهن بوده که چگونه انجام بشه و یا چگونه تموم بشه، ولی هردفعه سر انجامش کار به فرنجام نرسیده، اصلا شروع نشده که بخواد تموم بشه و همون اول گیر کرده. دقیقا بعد به فرنجام نرسیدنه کاره آدم یه حس صفر بودن مطلق را درباره آن کار میگیره ولی در واقع درباره این کار ها هیچ صفری نیست و این از سر کم کاری خودمونه، و در اصل همه ما در برابر خدا صفریم و هر وقت از کاری نا امید بشیم و حس هیچ بودن نسبت به اون کار رو داشته باشیم و از همه خَلقی نا امید بشیم و تنها به خالق پناه ببریم ان وقت هست که یک امیدی از ته نا امیدی میاد و اتفاقا همان کاری که نشده، به فرانجام میرسه... 

صفر بودن مطلق انسان دربرابر خداست که همه چیه و این خداست که در نا امیدی، به ما امید میده...

پایان 

یا الله

یاحق، یاعلی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۹:۳۹
طیبین

بسم الله ذی المعارج

امام‌زاده!

 

قراره خاطره بنویسم...

خاطره از کی؟! از چی؟!

از فقر در برابر خالق که قطعا مخلوق در برابر غنای خالق همیشه فقیره...

 

قاری داشت قرآن می‌خواند و یه عده با لباس سیاه دور یه مزار تازه که هنوز سنگ قبر  هم نداشت نشسته بودند و گریه میکردند، آن طرف امام زاده خانوادهای نشسته بودند و بر سر مزار فاتحه می‌خواندند...

 پنجشنبه بود و امام زاده لبریز بود از آدم‌هایی که برای فاتحه خواندن یا پخش خیرات برای اموات خود آمده بودند و من هم همیشه از خیرات ها استقبال می‌کردم!

امام زاده رو به تازگی بازسازی کرده بودند و خیلی کنجکاو بودم تا بدانم داخل امام زاده چه تغییراتی کرده است. از فرصت استفاده کردم و تا خانواده‌ام بر سر مزار پدربزرگ و سایر بستگانمان فاتحه می‌خواندند من هم سری به امام زاده زدم. بچه که بودم فقط داخل امام زاده می‌شدم و نه دعا و نه زیارتی می‌خواندم؛ اما این‌بار بر خلاف گذشته یه زیارت مختصر خواندم و تا خانواده فاتحه هایشان را خواندند من هم زیارتی کردم و آمدم بیرون...

نزدیک غروب بود و نور قرمز رنگ خورشید چشم را اذیت می‌کرد؛ بعد از زیارت تا چند دقیقه ذهنم درگیر بود و دائم به این فکر می‌کردم که  ما که همه خواهیم مرد و سرنوشت همه ما بازگشت به سوی خدا است؛ پس اگر اینگونه است چرا عده‌ای دائم پی قدرت و ثروت هستند؟! مگر به دست آورد قدرت و ثروت در رسیدن انسان به خداوند تاثیری دارد؟! مگر غیر از این نیست که خداوند نامحدود است و ما محدود؛ پس چرا ما در این دنیا دنبال نامحدودیتی باطل هستیم که فقط از نظر اهل دنیا قدرتی بینهایت است درحالی که در نظر مومنان و متقین وهمی پوچ و بیهوده نیست...

اینجا بود که کمی فقر مطلق خودم را در برابر خداوند درک کردم و تصمیم گرفتم دنبال نامحدودیتی بروم که بی مثل و مانند است، همان که خالق است...!

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۶:۳۴
طیبین

بسم هو الرحیم


(سوره نوشت علق _ تکلیف خاطره فقر در برابر او)  

 

_خاطره آمانج؟ خاطره محدود به گذشته نمیشه؟
_خاطره چیزیه که تو خاطر باشه
_آها پس اینجوری اوکیه.

اما آیا براستی او در خاطرمان است!؟
گفت اخبار شیعیان به ما می‌رسد...
ما چقدر اورا یاد میکنیم!؟
آدمی تا دردی حس نکند بدنبال درمان نمی‌گردد...
دردی داریم هزارو چهارصد ساله...
 آیا به راستی آن را حس نمیکنیم؟
شاید خیال کرده ایم بدون حجت خدا هم می‌شود که این معلول طغیان نفس ماست...
چرا؟ چون چطور ممکن است وعده ای که خداوند برای آدمی قرار داده و او را منجی عالم بشریت خوانده اند به او نیازی نباشد و زندگی عادیمان را بگذرانیم
در این ایام کرونا که درد بدون او را تجربه میکنیم تلوزیون بیشتر دعای فرج (الهی عظم البلاء) را پخش می‌کند...
این دعا به وضوح فقر مطلقمان در برابر پروردگار را نشان می‌دهد (اِلـهی عَظُمَ الْبَلاءُ، وَبَرِحَ الْخَفآءُ، وَانْکَشَفَ الْغِطآءُ، وَانْقَطَعَ الرَّجآءُ، وَضاقَـتِ الاَْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّمآءُ، واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْـکَ الْمُشْتَکی، وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَالرَّخآءِ، (خدایا گرفتاری بزرگ شد،و پوشیده بر ملا گشت،و پرده کنار رفت، و امید بریده گشت،و زمین تنگ شد،و خیرات آسمان دریغ شد و پشتیبان تویی،و شکایت تنها به جانب تو است، در سختی و آسانی تنها بر تو اعتماد است،)

گر این ایام گذشت شاید باز فراموش کنیم و جوری زندگی کنیم که انگار نه انگار چنین روز هایی هم داشتیم... شاید دوباره درمان (مولا صاحب الزمان) و درماننده(الله) از یادمان می‌رود و آزادی از این ویروس منحوس را وابسته به واکسن بدانیم که این آخر نامردی است.


ماه رمضان است ماه دعا و درخواست از او
پس بخواهیم از خود او که براستی جز او کسی را نداریم و او برایمان کافی است.

سر سفره افطار  بعد از دعای فرج این بنده حقیر هم دعا کنید.

    

 

 یا علی 🌹

 

 

 

 

 

۵٠٢١

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۰:۱۰
طیبین