بسم الله الرحمن الرحیم
سال تحصیلی جدید شروع
شد .من تصمیم گرفته بودم سخت درس بخوانم و نفر اول باشم .ماه های اول خیلی خوب بود
در پایه بالاتر از من کسی نبود.حس میکردم علی که همکلاسی من و نفر بعدی من در
نمرات است به من حسادت شدیدی میکند.
روز ها گذشتند من با
او دوستی کرده ام و ارتباطمان قطع نمیشد.تنها مشکل من با او این بود که نماز
نمیخواند و من سعی میکردم او را نماز خوان کنم.
امروز برای اولین بار
بعد از مدرسه با علی به پارم رفتم. او مرا با چند نفر آشنا کرد و با آنها مشغول
بازی شدیم.موقع اذان شد من میخواستم بروم نماز بخوانم اما علی با اصرار نگذاشت و
چون در وسط بازی بودیم به بازی ادامه دادم با خود گفتم:می روم خانه و نمازم را
میخوانم. به خانه آمدم شب شده بود و نماز ظهر و عصرم قضا.
در روز های بعدی من و
علی و آن چند نفر به صورت مجازی با هم بازی میکردیم اما نمیدانم چرا علی خیلی کم
شرکت میکرد . هر دفعه بهانه ای می آورد و من با بقیه بازی میکردم.بازی بسیار لذت
بخش بود و باعث میشد من از کار و زندگی یعنی نماز و درس و ... عقب بمانم یا آنها
را انجام ندهم. بد جوری معتاد بازی شده بودم و روز به روز درس من بهتر میشد و درس
علی بهتر.
ترک کردن بازی برایم
سخت شده بود و حال میفهمم که دوستی من با علی یکی از اشتباهات بزرگ زندگی ام بود.
دیگر میل به نماز و درس نداشتم و دنبال بازی بودم . باید اعتراف کنم که علی زبان
خوشی داشت و خیلی خوب مرا معتاد انواع بازی ها کرد.
ولی صبر کنید.آیا
سپیده دم را دیده اید که درمیان تاریکی شب فروزان میشود؟؟ پدرم کنسول بازی را از
من گرفت است و من مانده ام مثل معتادی که در ترک است . براستی که دست پدرم درد
نکند زیرا با این کار او من به خودم آمدم و به درس و کارهایم رسیدم و نماز هایم را
اول وقت به جا می آورم حداقل اینگونه کمی احساس مثبت بودن میکنم.