نامه به برادرم
بسم الله الرحمن الرحیم به برادر عزیزتر از جانم... بعضی از مکان ها حرکت می آفریند نه اینکه برای حرکت نیاز به جای خیلی خاصی باشد اما بعضی از اماکن به واسطه قیامهایی که در آن شده است ملکوتی از جنس قیام آن را فراگرفته و انشاءالله که قیام قلم من نیز جز به مستقیم طی نکند... سرعت بالاست، میدانی که چقدر گذشت از آن شبی که سه مزار شهید گمنام را زیارت کردیم؟! یا از اولین شبی که با هم بحث کردیم که چرا اصلاً مسجد و کار مسجدی؟! به یاد داری اولین جنگمان را و اولین گیرهایی که بهم دادیم؟! چقدر گذشته از خوابی که پایانش نزدیک است؟! برادرم عمر رفاقتمان شاید کوتاه باشد و به سه سال به سختی برسد اما هر دو می دانیم که دستمان را مادرمان در روز ازل در دست هم گذاشته و قطعاً لحظه به لحظه بودنت را در این خواب، درکنارم شاکر خواهم بود... روسیاهم از نداری هایم... شرمنده ام از کم کاری هایم که قطعاً کاستی از جانب من، سرعت رشد تو را کم کرده و من بارها مدیون تو شده ام... نفس سرکشی که دارم و ضعف ایمانی که مضافا آنچه از خیر که از جانب خدا بود را به تاخیر انداخته و یا قطع وصل کرده است... به امام الرئوفی که اکنون در خانهاش به کرمش بار یافته ام قسم میخورم که کلمهای به تعارف نیاورده ام، عزیزتر از جانی و من هم شرمنده... شرمنده ی آنچه که باید میشدی و نتوانستم که برایت فراهم کنم... اما چند خطی از حدودم تجاوز کنم و پیشتر از آنکه عیوب خودم را از نظر بگذرانم، به بودن تو قلم برانم...
الحمدلله که خواب بودن این خواب را فهمیده ای و رسم جهاد را برگزیده ای...هر وقت که توانستی سجده شکر به جا بیاور که لیاقت نفس نفس زدن در چنین مسیری به تو داده شده است؛ اما به تو بگویم که تویی که اکنون برچسب مجاهد را برخود زده ای و ملائک عالم تو را به اهل جهاد می دانند، بدان که کار را برخود تنگ گرفته ای... برادرجانم،آنکس که لباس رزم را به تن کرده دیگر برابر با آن مقیم شهر و آنکسی که فقط در میدان معرکه زندگی می کند برابر نیست که تو اکنون در کانون توجهی، تویی که میتوانی فتح و نصر خدا را جاری کنی و تویی که میتوانی افواج ناس را که در بیخیالی سیر میکنند به مسیر هدایت وگسیل کنی و اگه نکنی کم کرده ای و باید پاسخگوی تمامی آن آدمهایی باشی که منتظر نصر و فتحی از جانب خدای تو بوده اند تا حرکت و الحاقشان به صراط مستقیم آغاز شود... خواب شیرینی دارد و کابوس هم، سرعت گذرش هم بسیار بالاست، بالاتر از آنکه حتی لحظه ای درنگ را جایز کند، تو حدیدی هستی که میل به شمشیر شدن دارد، تک تک آتش و آزمایشهای زندگی است را وسیلهای بدان که صیقلی تر کنی دلت را و هر حفره و رخنه ای غیر از ایمان در دلت داری با اتصال به آب آن جریان کوثر و ساقی آن حوض برطرف نمایی... آنگاه این شمشیر حاج قاسم؟؟ نورش عالم تاب می شود و غیر ایمان را تاب تحمل نور نیست، چرا که اهل ظلمتند، و آنگاه است که میتوانی به آرزویت برسی و به دست ترین شقی ترین آدم های عالم کشته شوی و ضربه نهایی خوابت را با جانت که آنوقت قطعاً شمشیری مناسب دست امام زمان(عج) شده است بر پیکره ی کفر بزنی و لباس رزمت را کفن برگزینی...
و آنگاه که چشم از خواب می بندی در بین دستان حجتالله باشی و آنگاه که بیدار می شوی در پیشگاه مادرمان زهرا... اما برادرجان... به یاد داشته باش که این خواب بس فریبنده است و بسیار خسته و هلاک کننده، اگر مهار نفس خود را در دست نگیری میتوانی به جای شجره طیبه، درخت خبیثی باشی که تا ابد الدهر مورد لعن اهل لا اله الا الله واقع شوی... هیچ خوابی ارزش از دست دادن بیداری را ندارد... و فکر نکن که انقدر بد و خبیث شدن عجیب است، که شاید به گفتن حرفی به باطل که حقی را بپوشاند و نگاهی که تیری به قلب امامت باشد و یا استماع سخنی که روحت را خسته از حرکت کند و یا خوردن لقمه ای، فقط یک لقمه که کر و کور کند تو را و انقدر دور شوی که وصو ساخته با نیت قربت به خدا، سر حسین جدا کنی... عزیز برادرم... هیچ عملی را هرچند کوچک، هر چند ناچیز را دسته کم نگیر که انبار کاه را جرقه ای کافی است... یادت باشد که رنجش از دوستان کند کننده ی حرکت است و سخت کننده ی مسیر، مصلح بین باش و التیام دهنده رنج... اگر در قیامت تک عصاره ای برای ارائه داشته باشم آن تویی که برایت گریسته ام و خندیده ام؛ خواندهام و گفتهام؛ قیام کردهام و توسل جسته ام... فکر نکن حیاتت فقط مال خود توست که قیامت برادر کمترینت را نیز در بر دارد... پس به نام قائم آل محمد قیام کن و قیام کننده بپرور و قائمان عالم را یاری کن و بیدار شو که لشگر صالحین منتظر ملحق شدنت به بهشان هستند... باشد که دست مرا هم بگیری و با خود ببری...
20 دی 99