زبر الحدید

رَبِ‌ إِنِّی‌ لِمَا أَنْزَلْتَ‌ إِلَیَ‌ مِنْ‌ خَیْرٍ فَقِیرٌ

زبر الحدید

رَبِ‌ إِنِّی‌ لِمَا أَنْزَلْتَ‌ إِلَیَ‌ مِنْ‌ خَیْرٍ فَقِیرٌ

زبر الحدید

زمین بازی بچه های مسجد...

آخرین مطالب

نویسندگان

زکات علم_امیرعباس شفیعی5

دوشنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۹، ۰۷:۰۸ ب.ظ

 

خلاصه‌ای از کتاب«آن مرد با باران می‌آید»

 

« به تیرک های چوبی سقف نگاه می‌کنم. یاد بار آخری می‌افتم که با بهروز بودم. از سر خاک یاسر بر‌ می‌گشتیم. نشسته بود کنار پنجره و باد مو هایش را در هوا تکان می‌داد. خیلی خسته و گرفته بود. غم عجیبی در چشمانش موج می‌زد. یادم آمد که تسبیح شیشه‌ای عزیز به گردنش بود. یعنی الان هم آن تسبیح همراهش است؟ یا در بازجویی آن را گرفته‌اند. شاید هم پاره.اش کرده باشند. چشمانم را می‌بندم و دانه های شیشه‌ای سبز را می‌بینم که روی موزاییک می‌غلتند و هر کدام به طرفی می‌روند. پلک‌هایم را روی هم فشار می‌دهم. می‌خواهم جلوی قطره اشک لعنتی را که گوشه‌ی چشمم جا خشک کرده بگیرم...»

در مورد اینکه بهروز کی هست و چه اتفاقی برایش افتاد است چیزی نمی‌گویم تا خودتان کتاب را بخوانید و لذت ببرید! اما یک تقلب کوچک بهتون می‌رسونم!🙃

اینکه داستان کتاب روایت چند ماهرقبل از پیروزی انقلاب تا فرار شاه  و شکوفایی این انقلاب است.

داستان به قدری جذاب و شیرین است که تا تمامش نکنی از جایت بلند نخواهی شد! درست مثل من که یکروزه تمامش کردم...

به نظر من خوب است که هم‌سن و سال های من این کتاب را بخوانند تا بدانند که ارزش این انقلاب چقدر است و برای پیروزی این انقلاب، خون چند جوان بر زمین ریخته شده است...

 

خب پس تا قیمت کتاب از این که خست بیشتر نشده، بهتر است فوراً کتاب را بخری و از خواندنش لذت ببری...

 

«والسلام علیکم و رحمة اللّٰه و برکاتة»

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۹/۰۶/۲۴
طیبین

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی