زکات علم - علی طاهرپور
بسم الله الرحمن الرحیم
خلاصه کتاب عباس دست طلا
بچه دوم خانواده تک پسر و4 خواهر داشت .پدرش می گفت تو باید کار بزرگی کنی.خودش دوست نداشت به جنگ برود. ماجراهای کتاب از زمانی کمتر از دو ماه از آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران آغاز میشود. داستانی از زندگی سراسر کار و تلاش و زحمت حاج عباسعلی باقری. "عباس دستطلا" مروری کوتاه است بر زندگیاش و دودلیهای او برای حضور در جبههها، از زمانی میگوید تصمیم میگیرد برای دو هفته به جبهه برود و ببیند در آن جا چه کاری از دستش بر میآید.
از زمانی که جنگ آغاز شد و مغازه صدمتریاش را رها میکند. اولین اعزام باقری هجدهم آبان ماه سال 1359 است. به همراه چند نفر از دوستانش وارد پادگان ارتش در اسلام آباد میشوند.
محلی که خودروهای خسارت دیده از انفجارها توسط تعمیرکاران شرکت خودرو سازی ایران ناسیونال تعمیر میشوند و عباسعلی باقری و دوستانش که قرار است توانایی خود را در کار ثابت کنند، جیپی را که چپ کرده تعمیر میکنند. توانایی و سرعت آنها باعث شهرتشان میشود. در تعمیراتش یک مینی بوس را به وانت ویک اتوبوس را میسازد.
پس از گذشت یک ماه و نیم از بازگشت آنها از جبههها، باقری تصمیم میگیرد تیمی فنی و حرفهای را برای تعمیر خودروها به جبههها ببرد. یافتن این نیروهای ماهر و مجاب کردن آنها بخش مهمی از کتاب «عباس دستطلا» است و به نوعی انگیزه مردم برای حضور در جبههها و چرایی شرکت نکردن برخی افراد در دفاعمقدس را بیان میکند.
باقری در نهایت تیمی 21 نفره را تشکیل میدهد تا به ستاد جنگی زیر نظر شهید دکتر مصطفی چمران بپیوندد، اما به دلیل ماجراهایی که در هنگام اعزام رخ میدهد، تنها 9 نفر از تعمیرکاران باقی میمانند، افرادی حرفهای که نزدیک به 14 ساعت در روز کار میکنند و خودروها را به سرعت تعمیر و تحویل میدهند بهترین تیم تعمیرات جنگ میشوند.
بخش دیگری از کتاب «عباس دستطلا» به ماجرای حضور خانواده باقری در اهواز و منطقه جنگی اختصاص دارد. فعالیتهای وی تا پایان جنگ تحمیلی عراق علیه ایران ادامه پیدا میکند و مهارت او در تعمیر خودروها باعث میشود تا به او لقب عباس دست طلا را بدهند در خاطرات او میتوان گفت بعضی از اتوبوس دار ها بخاطر اینکه دوست نداشتند اتوبوسشان از بین رود می گفتند که فیلتر یاتاقانمان خرابه و هر روز اتوبوس های زیادی از این ترفند استفاده می کردند تا اینکه عباس حقه این هارا فهمید وآن هارا بدون اینکه ببیند میگفت درسته.یا یک نفر از دستی یک تریلی را درون رودخانه انداخته بود و به بقیه گفته بود که دشمن تیر میزد و اختیار از دست او در رفته بوده و باید خسارت اورا هم بدن و او یک ماشین بخرد . که میخرد عباس باور نمیکند و خودش حضورن به رودخانه میرود و میبینذ که ماشین تیری نخورده وسالمه.یا از بس که توپ جنگی را باز کرده بود خودش یک توپ ساخته بود.
در خلال بردن نیرو ی ماهر به جنگ توسط عباس فابریک حسین پسر بزرگ او نیز اصرار به رفتن وکمک به پدر خود درتعمیر ماشین های سنگین میکند که در نهایت منجربه اعزامش به خط مقدم جبهه و شهادت او میشود نویسنده و کارگردان علی طاهرپور
علی عالی بودی چه خلاصه زیبایی