زبر الحدید

رَبِ‌ إِنِّی‌ لِمَا أَنْزَلْتَ‌ إِلَیَ‌ مِنْ‌ خَیْرٍ فَقِیرٌ

زبر الحدید

رَبِ‌ إِنِّی‌ لِمَا أَنْزَلْتَ‌ إِلَیَ‌ مِنْ‌ خَیْرٍ فَقِیرٌ

زبر الحدید

زمین بازی بچه های مسجد...

آخرین مطالب

نویسندگان

۱۷ مطلب در فروردين ۱۳۹۸ ثبت شده است

بسم رب الشهدا


***تکلیف: ماجرایی بنویسید که یکی از شرهای سوره مبارکه فلق درون آن ماجرا نمایان شود.


یک قدم تا جهنم
دست هایش  را مشت کرده بود و محکم قدم بر می داشت، از اخم روی صورتش می توان فهمید که از چیزی عصبانی است. او در کلاس و حتی مدرسه هیچ دوستی نداشت به غیر از یه نفر یعنی علی. او از بچگی با علی دوست بوده و علی تنها دوست بود.
وقتی که علی او را دید سمت او رفت و به او گفت: احمد...چیزی شده؟
اما او پاسخی نداد.
دوباره پرسید: احمد با تو ام، اگه چیزی شده بگو. ولی احمد هیچ پاسخی نداد.
اما برای بار سوم که علی از او پرسید دیگر نتوانسته جلو خودش را بگیرد و شروع کرد به سخن گفتن: چرا همیشه محمد حسین از همه بهتر هست، او همیشه و همه جا حضور دارد و همه عاشق او هستن؛ اما من چی؟ من که یک دانش آموز نسبتا خوب هستم، ولی نگاه کن الان دوستی به جزء تو ندارم اصلا دوست دارم او بمیرد تا من هم بتوانم خودی نشان اصلا از آن پسر خوش نمی آید.
علی از حرف های او متحیر شده بود اما فقط در یک کلمه به احمد جواب داد: این راه تو اصلا درست نیست، بهتر است بیشتر بهش فکر کنی.
احمد منظور او را نفهمیده بود، اما اصلا به آن اهمیت نداد. با خودش گفت از فردا امتحانات ترم اول شروع می شود، الان بهترین موقع است که خودم را ثابت کنم و از محمد حسین جلو بزنم.....
امروز خیلی عجله داشت، چون امروز کارنامه ها را می دادن و الان نوبت کارنامه او بود اما وقتی کارنامه اش را دید متعجب شد. معدلش شده بود هجده و هشتاد و نه صدم. اما پایین کارنامه اش را که دید تعجبش به خشم تبدیل شد؛ برترین معدل پایه کسی نبود به جزء محمد حسین. دیگر نتوانسته خودش را کنترل کند و بعد از تعطیل شدن مدرسه سراغش رفت و او را صدا زد: محمد حسین. خشم او در صدایش واضح بود.
وقتی که محمد حسین برگشت و او را دید به او سلام کرد ولی احمد جوابش را نداد و آمد سمتش و یقه اش را گرفت و...
باورش نمی شد که چه کار کرده است. می خواست فرار کند اما نمی توانست همه مردم او را دیده بودند. حالا او مرتکب قتل شده بود و هیچ کاری نمی توانست بکند. او را به زندان بردند و طولی نکشیده که حکم دادگاه صادر شد؛ اعدام.
وقتی او را پای چوبه دار بردند تازه منظور حرف علی را فهمید. اوبا ایجاد حسادت هم به خودش ضربه زد هم به دیگران اما الان هیچ را بازگشتی وجود ندارد و او با این کار هم دنیا و هم آخرت خود را نابود کرد.

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۸ ، ۱۵:۰۱
طیبین
بسم الله الرحمن الرحیم

کمکم کن...قسمت اول...


کم کم از سرخی آسمان کاسته میشد و ابر های خاکستری و تیره ، پهنای آسمان را پر می کردند. درهایی آرام آرام بسته میشد، که چیز سیاه و درهم و مبهم به سرعت به زمین آمد و محکم بر سر کسی خورد! اما طرف انگار ههیچ حسی نداشته باشه راهش را کشید و رفت! انگار نه انگار که چیزی بر سرش خورده است.
آن که به زمین آمد شبیه به انسان بود؛ نه فرشته؛ شاید هم شبه بود؛ شاید هم موجود دیگری بود ! هرچه بود رفتن آن مرد را با حسرتی آمیخته با خشم نگاه میکرد. رو به آسمان کرد و به تماشای نورهایی که در آسمان بالا و بالاتر می رفتند، ایستاد. از دیدن آنها سیر نمیشد و به حالشان غبطه میخورد. یادش آمد، کمی پیش ، با چه شوقی با آنها همراه شده و به آسمان پرکشیده بود.
حالا جا ماندن آز آن کاروان نورانی برایش خیلی دلگیر و سنگین بود. چقدر دلش هوای پریدن داشت به آن سوی ابر ها وهمراهی با فرشته های زیبا..
چقدر خجالت کشیده بود وقتی که به او و خیلی های دیگر اجازه رفتن نداده بودند. چقدر دلش گرفته بود. چقدر خواهش کرده بوداز دربان ها که اجازه بدهند کمی بالاتر برود؛ ولی آنها با مهربانی غم باری گفتند: اجازه نداریم. فقط به او دلداری داده بودند و گفته بودند :«تقصیر تو نیست. صاحبت بی خیال و بی قید است و تا وقتی کارش را درست انجام ندهد؛ تو نمیتوانی بالا بروی.


فکر میکنید که جریان چیه...؟

۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۸ ، ۱۹:۳۰
گجله ابن مربی

عارف ۱۲ ساله

بسم الله الرحمن الرحیم

این کتاب در مورد یک شهید دوازده ساله است که نسبت به سنش از میزان فهم و آگاهی بسیاری بر خوردار بود.

در کتاب بعضی از خاطرات شهید رضا پناهی است که در دوازده سالگی شهید شده است. به نظر من میزان فهم و آگاهی او به اندازه یک مرد چهل یا پنجاه ساله و یا حتی بیشتر است که سرد و گرم زندگی را چشیده و تجربه به دست آورده.

به گفته مادر او، او عاشق خدا و اهل بیت بود و به نظر من، او این را با خونش ثابت کرد و در راه اسلام شهید شد.

شهید رضا پناهی حتی در زمان قبل از انقلاب نیز با آن سن کمش برای پیروزی اسلام تلاش می کرد.

مادر او گفته روزی که امام به ایران آمد، او از پدر خواهش کرد که او را به دیدار امام ببرد اما برای پدر مشکلی پیش آمد و او نتوانسته که رضا را ببرد و رضا از شدت ناراحتی گریه می کرد و حتی وقتی تلویزیون لحظه ورود امام را نشان می داد او پای تلویزیون گریه می کرد؛ به نظر من کمتر کسی توی این سن به خاطر همچین چیزی گریه می کند، و این نشان دهنده عشق او به امام و انقلاب است.

شهید رضا پناهی می تواند یک الگوی بسیار خوب برای انسان ها باشد؛ شاید تعجب کنید که مگر انسان دوازده ساله می تواند برای کسی الگو باشد و این نشان دهنده اوج کمال و دانش در اوست.

در دوران جنگ تحمیلی از این رضا پناهی ها زیاد پیدا می شد که متأسفانه بعد از جنگ ما آن ها را فراموش کردیم. شاید این تقصیر ما مردم است که قدر انقلاب و شهدایش را ندانسته ایم.

شهید رضا بخش یکی از اعجوبه های زمان جنگ بود که این ها تنها بخش کوچکی از ویژگی های مثبت و نقاط قوت او بود، و به نظر من اگر بخواهیم تمامی ویژگی های او را بیان کنیم به یک کتاب هشتاد الی نود صفحه ای نیاز داریم که آقای سید حسن موسوی این ها را به نقل از مادر او در کتاب *عارف ۱۲ ساله* گنجانده است.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۸ ، ۰۱:۲۴
گجله ابن مربی

ب
در ابتدای سوره معارج امده است شخصی(از رسول خدا یا در واقع از خود خدا) درخواست عذابی میکند ک بر او نازل میشود اما چطور میشود ک یک شخص به جایی میرسد ک در خواست عذاب میکند در ایه بعد گفته شده است این عذاب مخصوص کافرین است ک کسی نمیتواند مانع ان شود
(یکی از دلایلی ک میتوان اشاره کرد ک شخصی درخواست عذاب میکند این است ان فرد صبر در برابر سختی ندارد و حق را نمی پذیرد و نکته دیگر این است ک صبر و پذیرفتن حق از ویژگی های اصلی ایمان است و کسی انها ندارد میتوان گفت ایمان ندارد و کلمه مترادف بی ایمانی همان کفر،کافر است ک در همان ایه دو امده است)
در ایه سه به نکته ای اشاره دارد ک اینگونه میتوان تفسیر کرد ک خداوند درجات و یا نردبان ها می توان ما را همچون فرشتگان بالا ببرد و یا دقیق تر ما میتوانیم با انجام کار هایی(ک در سوره ب انها اشاره شده) از سوره معارج همچون نردبانی استفاده کنیم و خود را ب درجات بالا برسانیم
اولین شاخصه در ایه ۵ امده است ک میگوید باید دارای صبری جمیل(قوی)باشیم چرا ک انها(کافران) ان روز را(قیامت) را دور میبیند ولی ما انرا نزدیک
(این صبر و یا اینکه ما همواره روز قیامت را نزدیک ببینیم موجب میشود ک ما همواره مراقب اعمال و رفتار های خود باشیم ) در ادامه سوره از ان روز تعریف کرده است ک میتوان فهمید ان روز چقدر وحشتناک است
(در ان روز گناه کار سعی میکند همه اشخاص و افراد نزدیک خود را (فرزند همسر برادر..)در برابر عذاب فدا کند تا خودش را نجات دهد اما هرگز اینگونه نمیشود)
در ایه ۱۹ امده است انسان هلوعا(حریص و کم طاقت)افریده شده است ولی قطعا این اصل هست ک خدا انسان را با صفات بد نیافریده است اما این صفت حریص و کم طاقت چیست؟
(این صفت برای دوره ای از زندگی انسان لازم است اما در ادامه زندگی باید این صفت را در خود کمرنگ تر کند و گرنه میتواند خطرناک شود)
دو ایه بعدی  در توصیف هلوعا امده است ک میگوید وقتی بدی به او برسد نمی تواند طاقت بیاورد و بیتابی میکند اما وقتی خوبی ب ان برسد مانع دیگران میشود(بخل می ورزد)
از ایه ۲۲ وارد بحث دیگری میشود ک ب ویژگی های کسانی ک درست کارند و ایمان دارند اشاره دارد
و در ادامه دو ایه قبل(۲۱ ۲۰) میگوید به جز نمازگزاران

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۸ ، ۱۰:۳۸
گجله ابن مربی

آنچه که من از سوره معارج آموختم:


1)    نابودی کافران: اینکه این سوره به ما بشارت می دهد که کافران نابود خواهند شد مانند حرف حضرت آقا که گفتند : صهونیسم تا 25 سال دیگر نابود هواهد شد.

  ***
2)    معاد: در بعضی از آیات این سوره به معاد اشاره دارد و اینکه کافران حاضرند هر کاری بکنند تا از عذاب دوزخ برهند. ان شاءالله که ما از آنان نباشیم.

****
3)    حریص بودن: آیه 19 این سوره می فرماید: طمع انسان حریص می باشد و چون شر و بدی به او میرسد بی قراری میکند به غیر از نمازگزاران؛ همه می دانند که انسان حریص است ولی اگر ما بتوانیم خودمان را جزو نمازگزاران قرار دهیم دیگر حریص نیستیم.

****
4)    نمازگزار حقیقی: نمازگزار حقیقی کسی است که از خداوند اطاعت کند ، به معاد اعتقاد داشته باشد ، و سخت از خدا بترسد و...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۸ ، ۱۰:۳۶
گجله ابن مربی

بسم الله الرحمن الرحیم

ماجرای هویزه که هفتاد و دوتن لاله ی پرپر که از فرزندان حضرت روح الله بودند که او خود فردی مجاهد بود که توانست حکومت شاهنشاهی مزدور را از بین ببرد و پرچم اسلام را بالا ببرد. او فرزندانش را همانند خود انسان هایی مجاهد و پایبند به دین تربیت کرده و توانستند برای ملت ایران حماسه بیافرینند.

ماجرای هویزه که بسیار غم بار بود همه چیز را شبیه دشت کربلا می کرد.

در یک روز گرم فرزندان روح الله زیر شنی های تانک اربا اربا شدند، دلیل همه ی این دلاوری مردی ها بیم از عذاب الهی بود که بدون توشه به این سفر ابدی نروند. آنها زندگی خود را نردبانی در نظر گرفته بودند که باب بالا رفتن از آن می توانند از فرش به عرش بروند. آنها با طی کردن این پله ها به مقام ارزشمند شهادت دست یافتند.

 صلوات

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۸ ، ۰۴:۳۴
گجله ابن مربی

بسم الله الرحمن الرحیم

 سیاهی، سیاهی،  پسرک بعد از چند ثانیه چشمانش را باز می‌کند اطراف را  نگاه میکند انگار توی کویر است مردی را میبیند که دارد چاه میکند کمی که دقت میکند میبیند دارد چاله می کند سرش را رو به اسمان بلند میکند و با کمال تعجب میبند ابر ها انگار چیزی نوشته اند : goal. به مرد خیره می شود اما مردی دیگر

در ان کویر بر روی مبلی نشسته است و هیچ کاری نمی کند... پایه های صندلی نظرش را جلب می کنند کم کم دارد درون زمین فرو می رود... 

این بارهم نگاهش به مردی میخورد که دارد زمین را میکند با این تفاوت که این بیل مکانیکی دارد و ان بیل و کلنگ و این یکی روی سرش تاج است و انگشتی ندارد مگر چندانگشتر رویش و ان یکی روی دستش خالکوبی شده لهو و لعب.

این بار کسی را میبیند که کلاه روی سرش است تعجب میکند هوا ابری است کلاه چرا!؟ و هر قدم که بر میدارد کمی از پایش می رود توی خاک دقت میکند میبیند انگار کلاهش مانعی شده تا اسمان را نبیند... 

دلش میخواهد برود بالا، برسد به آسمان که تازه متوجه نردبانی میشود خودش را نزدیکش میکند تازه میفهمد که چقدر این نردبان طولانی و بزرگ است و چندین و چند نفر دارند از آن بالا می روند. ناگهان مردی از ان بالا سقوط میکند و می افتد  کنار پای او به بالا خیره می شود مردی  روی یک پله می ایستد و حرکتی نمیکند همان لحظه بادی می وزد و او هم پرت می شود پایین... مردی روی پله چهارم است ولی روی پیشانی اش نوشته پله شیشم همین است که نمیتواند پایش را روی پله بعدط بگذارد و به اسمان نزدیک شود... 

... 

برای اینکه از نردبان خدا بریم بالا بیاید 

اول بدونیم پله چندمیم 

 دوم قرار بذاریم لحظه ای مکث نکنیم ودایما به سمت بالا پیش برویم.

 


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۸ ، ۰۴:۲۲
گجله ابن مربی